یازار: احمد رنجبری حیدرباغی
به نظر اکثر فضولی پژوهان «سو قصیده سی» از درخشانترین اشعار ملا محمد فضولی بغدادی (متوفی 963 هجری قمری) است که در مدح پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم سروده شده است و از سوی محققان مورد شرح و توضیح واقع شده است. در زیر ترجمه فارسی این قصیده به تمام مسلمانان و محبان ترک زبان و فارس زبان و علاقه مند به مطالعات تطبیقی در حوزه ادبیات آیینی تقدیم می شود. تنها شرح فارسی آن توسط دکتر علی اصغر شعردوست است که در ضمن کتاب چشمه خورشید: پژوهشی در زندگی و آثار ملا محمد فضولی (چاپ اول: تهران، دبیرخانه کنگره بزرگداشت حکیم محمد فضولی، رقعی 1374) از ص 121 ـ 150 چاپ شده است. گفتنی است که در ترکیه چندین شرح بر این قصیده زیبای نبوی نگاشته است. ترجمه حاضر برگرفته از کتاب چشمه خورشید است.
ساچما اى گؤز اشکدن کؤنلومده کى اودلاره، سو،
کیم بو دنلى توتوشان اودلاره، قیلماز چاره سو.
اى دیده! از اشک بر این آتش دلم آب نیفشان / که آب نمىتواند آتشى چنین شعلهور را خاموش کند.
آبگوندور گنبد دوّار رنگى، بیلمزم
یا محیط اولموش گؤزومدن، گنبد دوّاره سو؟
نمىدانم رنگ گنبد دوّار آبگون است / یا آب دیدهام بر گنبد دوّار محیط شده است؟
ذؤوق تیغیندن عجب یوخ اولسا کؤنلوم چاک - چاک
کیم مرور ایلن بوراخیر رخنهلر دیواره سو.
اگر از ذوق تیغ (نگاه تو) دلم چاک چاک شود، جاى تعجب نیست / که آب به مرور زمان در دیوار رخنهها ایجاد مىکند.
وهم ایلن سؤیلر دل مجروح پیکانین سؤزون،
احتیاط ایلن ایچر هر کیمده اولسا یاره، سو.
دل مجروح با وهم سخن از پیکان تو گوید / هر که زخم داشته باشد، با احتیاط آب مىخورد.
سویا وئرسین باغبان گلزارى، زحمت چکمهسین،
بیر گول آچیلماز یوزون تک، وئرسه مین گلزاره سو!
باغبان گلزار را به آب دهد و زحمت نکشد / که اگر هزار گلزار را آب دهد یک گل مثل روى تو باز نمىشود.
اوخشادا بیلمز غُبارینى محرّر، خطّینه
خامه تک باخماقدان ائنسه گؤزلرینه قاره سو.
محرر نمىتواند (خط) غبارش را به شکل خط تو درآورد / اگرچه مثل خامه از (فرط) نگریستن چشمانش را آب سیاه بگیرد.
عارضین یادیله نمناک اولسا مژگانیم، نولا؟
ضایع اولماز گول تمنّاسیله وئرمک خاره سو!
اگر مژگانم با یاد عارضت نمناک شود، چه مىشود؟ / خار را به تمناى گل آب دادن ضایع نمىشود.
غم گونو ائتمه دل بیماردان تیغین دریغ،
خئیردیر وئرمک قارانقو گئجهده بیماره، سو.
به روز غم تیغ خود از دل بیمار دریغ مدار / که آب دادن به بیمار در شب تار کارى نیکوست.
ایسته پیکانین کؤنول، هجرینده شؤقوم ساکن ائت،
سوسوزام، بیرکز بو صحرادا بنیمچون آره سو.
اى دل! پیکان (مژگان) او را طلب کن تا بدان در فراقش شوق و هیجان مرا آرام کنى / تشنهام در این صحرا یک بار هم برایم جستجو کن (پیدا کن(.
بن لبین مشتاقىیام، زهّاد کوثر طالبى،
نئتهکیم مسته مى ایچمک خوش گلیر، هشیاره سو!
من مشتاق لب تو هستم و زهّاد طالب کوثر / همانگونه که مست را مِى خوش آید و هوشیار را آب.
روضهى کویونا هردم دورماییب ائیلر گذار،
عاشق اولموش غالبا، اول سرو خوشرفتاره سو.
آب بى آنکه از جریان باز ایستد، هر دم از کوى تو مىگذرد / که عاشق آن سرو خوش رفتار شده.
سویولون اول کویدان توپراق اولوب توتسام گرهک،
چون رقیبیمدیر داخى اول کویه قویمان واره سو!
باید در آن کوى خاک شوم و راه آب را بگیرم / چون آب رقیب من است، نمىگذارم از آنجا گذر کند.
دستبوسو آرزوسو ایله گر ئولسم، دوستلار!
کوزه ائیلین توپراغیم، سونون اونونلایاره، سو.
دوستان، گر در آرزوى دستبوس او بمیرم / از خاکم کوزه بسازید و با آن به یار آب دهید.
سرو سرکشلیک قیلیر قُمرى نیازیندان، مگر
دامنین توتا آیاغینا دوشه، یالواره، سو!
سرو در برابر نیاز قمرى سرکشى مىکند، مگر آنکه / آب دامنش را (دامن سرو را) بگیرد و التماس کند.
ایچمک ایستر بولبولون قانین مگر بیر رنگ ایله،
گول بوداغىنین مزاجینه گیره قورتاره سو!
شاخه گل مىخواهد با حیله خون بلبل را بنوشد / مگر اینکه آب در مزاج وى داخل شود و بلبل را نجات دهد.
طینت پاکینى روشن قیلمیش اهل عالمه
اقتدا قیلمیش طریق احمد مختاره سو.
آب، طینت پاکش را بر اهل عالم روشن ساخته / و به طریق احمد مختار (ص) اقتدا کرده است.
سید نوع بشر، دریاى دُرّ اصطفا
کیم سپیبدیر معجزاتى، آتشِ اشراره سو.
سید نوع بشر، دریاى دُرّ اصطفاء / که معجزاتش بر آتش اشرار آب پاشیده است.
قیلماق ایچون تازه،گلزار نبوّت رؤنقین
معجزوندن ائیلهمیش اظهار سنگ خاره سو.
تا رونق گلزار نبوت را تازه کند / از معجزاتش سنگ خارا اظهار آب کرد.
مُعجزى بیر بحر بىپایان ایمیش عالمده کیم
یئتمیش آندان بین- بین آتشخانهى کفاره سو.
معجز او چون بحر بى پایان در عالم بوده / که از آن بر هزاران آتشخانه کفار آب رسیده است.
حئیرت ایلن بارماغین دیشلر کیم ائتسه استماع
بارماغیندان وئردیگى شدت گونو انصاره سو
این را که به روز شدت یارانش را از انگشتش آب داده / هر که بشنود انگشت حیرت مىگزد.
دوستو گر زهرمار ایچسه، اولور آب حیات،
خصمى سو ایچسه، دؤنر البته زهرِ ماره سو
دوستش - دوست پیامبر - اگر زهر مار بنوشد (آن زهر مار) به آب حیات مبدل مىشود / و دشمنش اگر آب حیات بنوشد، به زهر مار تبدیل مىگردد.
ائیلهمیش هر قطرهدن مین بحر رحمت موج خیز،
ال سونوب اورقاج وضو ایچون گول رخساره سو.
از هر قطره، هزار بحر رحمت به تموج درآورده است / وقتى که دست برده تا براى وضو آب بر گل رخسارش بیفشاند.
خاک پایینه یئتم دئر، عُمرلردیر متصل،
باشینى داشدان-داشا اوروب گزر آواره سو.
براى رسیدن به خاک پاى او، عمرهاست که وقفهناپذیر و مداوم / آب سر بر سنگها مىساید. آواره مىگردد.
ذره- ذره خاک درگاهینا ایستر ساللانیر
دؤنمز اُول درگاهدان، گر اولسا پاره- پاره سو!
مىخواهد ذره ذره بر خاک درگاهت نور بیفشاند / آب حتى اگر پاره پاره شود، )حرکت به سوى( درگاهت باز نمىگردد.
ذکر نعتین وِردینى، درمان بیلیر اهل خطا،
ائیله کیم دفع خمار ایچون وئره مئیخواره سو.
اهل خطا ذکر نعت تو را درمان مىشمارند / همانطورى که میخواره براى دفع خمار آب مىنوشد.
یا حبیب اللَّه! یا خیر البشر! مشتاقینام،
ائیله کیم لبتشنهلر یانیب دیلر همواره سو!
یا حبیبالله یا خیرالله! مشتاق (دیدار) توام، آن سان که لب تشنگان در سوز و گداز باشند و همواره آب جویند.
سنسن اول بحر کرامت، کیم شب معراجدا،
شبنم فیضین یئتیرمیش ثابت و سیّاره سو.
تو آن بحر کرامتى که به شب معراج / از شبنم فیضت به ثابت و سیاره - ستارگان و سیارات - آب رسیده است.
چشمهى خورشیددن هر دم زُلالِ فیض ائنر،
حاجت اولسا مرقدین تجدید ائدن معماره سو.
از چشمه خورشید هر دم زلال فیض جارى مىشود، اگر معمار تجدید کننده بناى مرقدت را به آب نیاز افتد.
بیم دوزخ، نار غم سالمیش دل سوزانیما،
وار اومیدیم ابر احسانین سَپه اول ناره سو.
بیم دوزخ، آتشِ غم در دلم انداخته است، امید آن دارم که ابر احسان تو بر آن آتش، آب بیفشاند.
یُمن نعتیندن گُهر اولموش فضولی سؤزلرى،
ابر نیساندان دؤنن تک لؤلؤى شهواره سو.
سخنان فضولى به یمن نعت تو به گوهر تبدیل شده / آنگونه که آب به واسطه ابر نیستان لؤلؤ شهوار مىشود.
خواب غفلتدن اولان، بیدار اولاندا روز حشر،
اشک حسرتدن تؤکنده دیدهى بیداره سو
وقتى روز حشر از خواب غفلت بیدار مىشوم / و دیده بیدارم سرشک حسرت مىافشاند
اومدوغوم اول دور کى روز حشر محروم اولمایام،
چشمهى وصلین وئره من تشنهى دیداره، سو.
امید آن دارم که در آن روز حشر محروم نمانم / و چشمه وصل تو به من تشنه دیدار، آب دهد.